چشمِ کمسو یا بیسو، چشمِ کور و تاریکبین، معلوم است چه حالی دارد. آدمی که چشم دارد اما نبیند، یا خیره به همهجا باشد جز آنجایی که باید، این آدم، کور و تاریکبین است. اگر در میان گنجهای روان هم قرارش بدهی، هیچ نمیبیند جز رنج و موانعی که دستوپاگیرش هستند و نمیگذارند جلو برود. نمیبیند چه دارد و کجا قرار گرفته و چه ثروت عظیمی دور و برش است و مدام مینالد و بهانه میآورد.
مرا ببخش بهخاطر این همه نابینایی که بر خویش روا داشته و میدارم. مرا ببخش بهخاطر این همه نادانی که بر خود تحمیل کرده و میکنم. مرا ببخش بهخاطر تمام ثروتها و بخششهایی که وقتی نبودم به من ارزانی داشتی و حالا در تمام سالهای بودنم، هیچ از داشتنشان شاکر نبوده و نیستم.
این چه سِرّ است، این چه سلطانیست، باز
ای خداوندِ خداوندانِ راز
ما ندانستیم، ما را عفو کن
بس پراکنده که رفت از ما سُخُن
ما که کورانه، عصاها میزنیم
لاجرم قندیلها را بشکنیم
ما چو کرّان، ناشنیده یک خطاب
هرزهگویان، از قیاسِ خود، جواب .
درباره این سایت