الف» گرافیست بود؛ جوان، سرحال، باحال، بامعرفت، باانگیزه و پرانرژی. روزی در رانِ راستش متوجه درد و التهابی میشود، به دکتر مراجعه میکند و آزمایشها و بررسیها را پشت سر میگذارد، تا به او میگویند این اثر سرطان است و .
دکترها هر کدام جوابی میدادند، تا این آمد و شدها او را به زیرِ دستِ پزشکِ سنبالای باتجربهتری رساند و او آبِ پاکی را روی دستش ریخت. پای راست باید از ران قطع شود وگرنه سرطان به بقیهی اعضای بدن سرایت میکند. مادرِ الف زیر بارِ این حرف و عمل نمیرود و او را طبق نظر دیگر پزشکان که تشخیصشان قشنگتر بود میگذارد و تحت شیمیدرمانی قرارش میدهد، تا آن پای مبارک قطع نشود.
سرطان این چیزها را نمیفهمد، شروع میکند به سرایت و ریشه دواندن. مدتی بعد استخوان ران را که حالا سیاه شده از بین گوشتها بیرون میکشند. الف روزی صدبار میمیرد و زنده میشود از درد. حالا رانِ راست، یک تکه گوشتِ پر از رنج و عذاب شده.
الف هنوز انگیزه دارد، حتا بیشتر از قبل. اما انگیزه به چه دردی میخورد وقتی قدرتی برتر از آن یعنی واقعیت دارد کار خودش را میکند. سرطان به ریه، کلیه، کبد، ششها میزند و همهجا ریشه میدواند. مادر میبیند پسر زیبا و جوان و هنرمندش مثل شمع آب میشود. آثارِ مرگ در چهرهی الف مشهود است. نذر و نیازها به جایی قد نمیدهند، چرا که دنیا بر اساس قوانینی دقیق برنامهریزی شده و معطل ما نمیماند. الف مدتی بعد میمیرد. روز هفتم نوروز او را دفن میکنند و فکرها همه به سمت نظر آن پزشکِ باتجربهیی میرود که بیرحمانهترین تشخیص را داده بود؛ قطع سریع پای راست از ران. اگر این اتفاق میافتاد ممکن بود الف زنده بماند، حالا با یک پا. اما او اکنون با تمام اعضا دارد به گلهای نرگس کود میدهد.
این حال و روز خیلی از ماست. ما که میدانیم یا بهمان میفهمانند تشخیص و انتخاب و راهحلِ درست چیست، اما زیر بارِ جراحی و قطعِ عضوِ سرطانزده نمیرویم، تا روزی که بلاخره گورمان را میکند. طلاق یک جراحی و قطع عضو است و نیز اتمام رابطهی غلطِ چندین ساله، ترکِ شغلی که دوستش نداریم، رها کردن رشتهی تحصیلی که هیچ انگیزهیی در ما ایجاد نمیکند و . عذابِ درد و رنج اکنون که میشود با تحمّل یک جراحی و قطع عضو و سپری کردنِ زمانِ درمانِ پس از آن، بگذرد و برود را به هزار و یک بهانه و ترس و توجیه و تعارف و امید واهی، تحمل میکنیم و این میشود که میبینیم.
درباره این سایت